نیمه پنهان کشمیر- ۳۸
قتل عام 100 نفر در حمله شبه نظامیان به مردم
نویسنده: بشارت پیر
مترجم: بهزاد طاهرپور
فاروق در بیمارستان تحت درمان قرار گرفت، خانواده او بعداز یک روز متوجه شدند که او زنده است و تحت درمان قرار دارد.
- آنها فکر کردند که من مردهام.
ماهها بعد فاروق سلامتیاش را بازیافت و دوباره به سرکارش برگشت.
- خدا به من زندگی جدیدی عطا کرد. من هر لحظه شکرگزار اویم.
من اغلب به پسری فکر میکنم که از بیمارستان پلیس فرار کرد. خاطرات این چنینی اذیتم میکند اما من تنها نبودم صدها نفر مثل من هستند.
ما دورهم قهوه کشمیری نوشیدیم و در مورد مسایل مختلف کشمیر بحث کردیم دغدغه فکری فاروق این بود که آیا مناقشه کشمیر بالاخره حل و فصل خواهد شد یا نه؟
راهحلی که بتواند عدالت و صلح پایدار را توامان برقرار سازد کدام است؟ این موضوع و مسئلهای بود که بیشتر کشمیریها همچنین من و و فاروق در مورد آن صحبت کردیم. هیچکدام از ما به جواب درستی نرسیدیم.
او سپس تلفنش زنگ زد یکی ازهمکارانش بود فاروق پشت تلفن راهنماییهای لازم را در مورد برخی مسایل فنی به او ارائه کرد.
به سختی میتوان تصور کرد که او از چنین قتلعام وحشتناکی در کشمیر جان سالم به در برده است.
در گوشه اتاق یک دست وسایل بازی گلف دیده میشد. فاروق عضو کلوپ گلف سرینگر بود.
در خانه دختر خاله ده سالهام منتظر من بود تا در نوشتن مقاله مدرسه کمکش کنم.
عفت به محض اینکه وارد خانه شدم از من پرسید بدیدن کی رفته بودی؟
- گفتم خانه یکی از دوستان رفته بودم.
- او چه کاره است؟
- او مهندس است.
- چرا به دیدنش رفتی؟
سؤالات او بیشمار بود و من پیشنهاد کردم بهتر است وقت را تلف نکنیم و در مورد مقاله مدرسهاش صحبت وکار کنیم.
پس از کمک به او در اتاق نشستم و در مورد حوادثی که بر فاروق، نقاش، بابلو در گائوکادال رفته بود به فکر فرو رفتم.
خاطره قتلعام گائو کادال به خاطره قتلعامهای دیگری گره زده شده است.
در زمستان 1990 سرینگر شهر اعتراضات و شهر کشت و کشتارها شده بود. مبارزان کشمیری همانند نیروهای نظامی هند به خشونت روی آورده بودند.
مشیر الحسن معاون رئیس دانشگاه کشمیر پس از آنکه دولت هند از پذیرش خواسته مبارزان مبنی بر آزادی گروگانها خودداری کرد کشته شد.
آن دسته از مسلمانان و پاندیتهای کشمیری که طرفدار هند بودند هدف بعدی مبارزان بهشمار میآمدند.
در 21 مه1990 گروه طرفدار پاکستان موسوم به «حزب المجاهدین» مولوی فاروق روحانی و سیاستمدار برجسته کشمیری را به قتل رساند.
مردم زیادی در مراسم تشییع او در شمال شهر سرینگر شرکت کردند.
حدود یک صد سال پیش مدرسهای در مرکز سرینگر توسط پدر مولوی فاروق برای بهبود شرایط آموزشی و تحصیلی مسلمانان کشمیری تاسیس شد.
نیروهای شبه نظامی در مراسم تشییع جنازه مولوی فاروق به سوی مردم سوگوار تیراندازی کردند. در این فاجعه انسانی 100 نفر کشته شدند.
پس ازآنکه جنازهها را از زمین برداشتند کفشهای خونین در خیابانها پخش و پلا شده بودند.
مردم قتل روحانی برجسته را فراموش کرده اما خشم و نفرت علیه هند را شدت بخشیدند.
پسر 18 ساله عمر فاروق که جای پدر را گرفته بود از رهبران جهان خواست که به کشمیریها در دستیابی به حق تعیین سرنوشت کمک کنند.
تیراندازی به سوگواران و تصاویر کفشهای خون آلود راه خود را به کتاب و نقاشی و شعر باز کرد. بیشترعزاداران در قبرستان جدید که در نزدیکی محوطه عید گاه ایجاد شده بود دفن شدند. کشمیریها برای قرنها است امواتشان را در گورستانهای همجوار دفن میکردند.
بهطورمعمول اعضای خانواده پس از شسته شدن جسد، متوفی را کفن پوش کرده پس از نماز میت جهت تدفین تحویل گورستان میدهند. اما پس از شورشهای همگانی افرادی که دردرگیری با نیروهای هندی کشته میشوند مرده تلقی نمیشوند.آنها شهدای راه آزادیاند و به همین خاطر نیازی نبود که آنها را بشورند یا کفن کنند.
من از زمستان سال 1990 بهطور مرتب میشنوم که میگویند شهدا نیازی به شستن یا کفن ندارند.آنها اکثرا در گورستانهای جدید در بخش غربی سرینگر تحت نام « مزار شهدا» خاکسپاری میشوند.
بعد از هر قتل و ترور مهمی یا مراسم سالگرد کشتار سوگواری مولوی فاروق من به عنوان خبرنگار در آنجا حضور پیدا میکردم. اما برای اولین بار در اواسط دهه نود میلادی همراه با دوستم «شان» که در همان حوالی زندگی میکند در آنجا بودم. من اکنون این بار با «شان» به این منطقه برگشته بودم و به اتفاق او به مزار شهدا رفتیم. در محوطه گورستان نوشتهای توجهم را جلب کرد، روی تابلویی نوشته شده بود: « مباد فراموش کنید که ما امروزمان را فدای فردای شما کردیم.»
در دوران نوجوانی «شان» مقابل مغازه مینشست و به جنازههایی که به گورستان آورده میشد و همچنین روزنامه نگارانی که با دوربینهایشان به این طرف و آن طرف میدویدند نگاه میکرد. ما از نردههای آهنی گورستان گذشتیم و پایمان را روی سنگفرش میانگذری که ما بین قبور فرش شده و درکنار آن گلهای زنبق، بنفشه و رز قرار داشتند گذاشتیم. صدها نفر از شهدا در ردیفهای منظم دفن شده بودند.
روی هر مزار یک سنگ سفید مرمر که روی آن جمله «هو الباقی» حک شده بود دیده میشد.
بیشتر اسامی سنگ قبرها از جمله مولوی فاروق روحانی برجسته، اشفق مجید فرمانده جبهه آزادیبخش جامو و کشمیر، مزار خالی مقبول بات بنیانگذار جبهه آزادیبخش جامو وکشمیر که در اواسط دهه 80 میلادی در زندان تیهار اعدام و همانجا دفن شد آشنا بودند.
روی سنگ قبر او (مقبول بات) نوشته شده است: «مزار در انتظار آمدن (جسد) اوست.»
همچنین اسامی ناشناخته زیادی شامل زنان و مردان از همه نقاط کشمیر در این قبرستان دیده میشود.
در یک قبر دو بچه یکی 4 و دیگری 5 ساله با هم دفن شده بودند. در بیشتر قبرها اسامی مسببان این جنایتها نیز نوشته شده بود مثل: پلیس، ارتش، نیروهای امنیتی و... گویا قرار است آنها هم مثل قربانیان جاودانه شوند.!
در گوشهای چند قبر خالی نیز وجود داشت. حسن، متولی پا به سن گذاشته قبرستان به من گفت قبرها بهخاطر پیشبینی آمار بالای تلفات انسانی در درگیریهای اوایل دهه 90 میلادی با شتاب کنده شدند.حسن در همان حوالی زندگی میکند.
او بهخاطر مشکلات قلبی قادر به انجام کارهایش نیست و پسرانش بهجای او امور مربوط به گورستان را دنبال میکنند. آن اوایل زمانی که درگیریها شدت گرفت حسن اغلب به قبرستان میآمد و برای قربانیان دعا میکرد.
- وقتی به میان شهدا میآیم احساس آرامش میکنم. بعد از چند سال داوطلب شدم تا از قبور محافظت کنم اکنون این زندگی من است.
حسن مثل بیشتر مسلمانان دیگر اعتقاد دارد که شهدا پس از مرگ زندهاند و قبرهایشان معطر میشود.
به گفته او، یکبار باران شدیدی بارید و به برخی از قبرها آسیب وارد کرد. در یک قبرعادی پس از یک ماه چیزی جز زمین باقی نمیماند اما درمورد قبور شهدا وضعیت فرق میکند.
بدنهای آنها در قبر تجزیه یا متلاشی نمیشود، من چهره یک شهیدی را مشاهده کردم مثل این بود که او آرام خوابیده است. هر قبری را که من تعمیر و بازسازی میکردم رایحه بهشتی و عطر شهدا از آن استشمام میشد. او رو به من کرد و گفت: پسر جان، من ممکن است در چهرهام نگاه شکاکانهای داشته باشم، تو هنوز خیلی جوان هستی تا این چیزها را بفهمی اما من آن را تجربه کردهام.